از نوشتن فراری‌ام. مخصوصا از وقتی تراپی می‌روم. نه که ننویسم می‌نویسم اما نیروی پس‌زننده هی قوی تر می‌شود. پوست که می‌اندازم آدمهای بیشتری در پوسته‌ی قبلی خود می‌بینم. آدمهایی که پوسته‌ی خود را نمی‌بینند. مثل من که پوسته‌ام از کهولت تازه‌است و داغ ِ داغ بیات شده. ضرورت! کلمه‌ی راننده و ایسه. خشم دارم. خشم درونم می‌چرخد‌. اما نگهش داشته‌ام پشت لبهام. خشم را نگاه می‌کنم. مثل چوپانی در بیابان که به آتش‌‌اش خیره‌است.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خرید کولر گازی عمومی املاک گیلان خرید و فروش زمین باغ هکتاری خانه ویلا آپارتمان در گیلان عقاید یک فرد بیخیال Joker Movie ماهی های شهری Pamela متن های انگلیسی راهنمايي اخذ ويزا سریال هرجایی به زبان ترکی و زیر نویس فارسی تا قسمت (نهم)